گزارش نشست علمی
« بررسی انتقادی تاثیرپذیری شیعه از تفکر گنوسی در نگاه اسلام شناسان غربی»
نشست علمی « بررسی انتقادی تاثیرپذیری شیعه از تفکر گنوسی در نگاه اسلام شناسان غربی» در روز یکشنبه ۲۱/۱۱/۱۴۰۳ در با ارائه دکتر سید رضا قائمی رزکناری و دبیری دکتر اصغر رمضانی در تالار شهید سلیمانی پژوهشگاه علوم و فرهنگ اسلامی برگزار شد.
در این جلسه دکتر قائمی گفتند:
گنوسیس (Gnosis) واژه ای یونانی است که از ریشه هند و اروپایی (gn-gno) به معنی دانش و معرفت گرفته شدهاست و با دانش در انگلیسی (knowdge) و معرفت در سنسکریت (Jnana) هم ریشه است. این واژه در مطالعات ادیان برای اشاره به برخی از مکاتب و مذاهب باستانی شرقی و یونانی-رومی به کار میرود که آگاهی از اسرار الهی را وسیله نیل به رستگاری میدانستند؛ رستگاری و معرفتی که از راه تجربه مستقیم مکاشفه یا تشرف به سنت راز آمیز و باطنی به دست میآید.
مکتب گنوسی مجموعهای از ادیان، مذاهب و نحلههای دینی است که در قرن اول و دوم قبل از میلاد و نیز در قرون اول تا سوم پس از میلاد در فلسطین، سوریه، بین النهرین و مصر وجود داشته است. در همه این فرقهها و اصولا تمامی فرقههای با رویکرد باطنی و شهودی، حول محور انسان کامل و مدد جستن از او دور می زند. در همه این گروهها نوعی معرفت باطنی و روحانی و فوق طبیعی که میتوان از آن به کشف و شهود و اشراق تعبیرکرد، مایه نجات و رستگاری انسان شناخته شده است و به همین مناسبت همه آنها را تحت عنوان «گنوسی» ذکر کردهاند. این معرفت باطنی و نجات نیز جز با پیروی از انسان نخستین یا انسان کامل و به فعلیت رساندن استعدادهای بالقوه انسان، حاصل نمی شود.
بر این اساس مهمترین عقاید گنوسیان در حوزه انسان شناسی را میتوان در چند مورد خلاصه کرد:
الف) مکتب گنوسی، معرفت برگزیده معنوی است؛ معرفتی نجاتبخش درباره منشا شرّ در جهان و درباره بارقه الهی زندگی، که در جسم انسان نزول کرده و باید آزاد شود تا دوباره از جهان پلید ماده به سوی جهان الهی نور صعود کند. معرفتی که به نظر گنوسیها، درک منشأ روح، وضع ناگوارش در این جهان و راه خروج از این وضع ناگوار بود. این معرفت در درجه اول، شناخت نفس است؛ یعنی شناخت درست سرشت و سرنوشت آن است و به عبارتی گنوسیسها باید به منشأ واقعی خود، که متعلق به این جهان مادی نیست معرفت یابند. راه دستیابی به این دانش، با عملِ الهامِ یزدانی و عمدتاً از راه مراقبه و یاری نجات بخش یا پیام آور است. والنتینوس، فیلسوف و آموزگار گنوسی معتقد است گنوسیس معرفت به این امر است: «که بودیم، چه شدهایم، کجا بودیم، به کجا افکنده شدیم و به راستی زایش و دوباره زایش چیست؟»
ب) اعتقاد به ثنویت یا دو مبدأ خیر و شر در پیدایش جهان و انسان؛ آنها معتقدند که عالم روح سراسر نور است و توسط خدای بزرگ و فرادست آفریده شدهاست. در نقطه مقابل جهان ماده است که سراسر ظلمت است و آفریده خدای صانع و فرودست میباشد. از نگاه آنها انسان از دو منشا دنیوی و مینوی تشکیل شده است: جسم که از عالم ماده است و روح که بارقه و اخگری الهی است که از جانب خود خدا در درون انسانها هبوط کردهاست.
ج) جایگاه برتر انسان نخستین؛ انسان نخستین جان جهان و اولین مولود خدای بزرگ است که در ماده نزول کردهاست. او را نیم خدا و عقل و کلمه هم میگفتند. او منجی و رهاننده انسان از ظلمت عالم ماده است.
د) اعتقاد به منجی؛ نگاه بدبینانه به جهان و موقعیت انسان باعث شد تا گنوسیها نجات برای انسان را امری ضروری تلقی کنند. ضرورت نجات نه برای جهان مادی است که ماده اساساً نجات یافتنی نیست. آنچه قابل نجات است روح یا بارقه الهی است که از عالم اصلی خود جدا افتاده و در جهان مادی و در درون جسم در غربت و اسارت به سر میبرد. این نجات با یافتن معرفت حاصل میشود. معرفتی که مکتب گنوسی به دنبال آن است با کشف و شهود و با ریاضت یا ایمان حاصل میشود اما حصول آن بی دخالت یک منجی الهی امکان پذیر نیست.
هـ) اعتقاد به تناسخ؛ بنابر آنچه گفته شد، روح یا بارقه الهی تا زمانی که به معرفت کامل دست نیابد، امکان رهایی از دنیای مادی و بدن جسمانی را ندارد. از اینرو پس از مرگ باید دوباره به جهان بازگردد تا با رسیدن به معرفت، از جهان مادی نجات یابد.
و) اباحی گری و نفی شریعت؛ بطور مشخص اباحیگری شاخصه مهمی در گروههای باطنگرا و از جمله گروههای تحت تأثیر مکتب گنوسی است. چنین گروههایی به جهت پرداختن به امور تأویلی و به عبارتی باطن دین، نسبت به امور ظاهری و مناسک بیتفاوتی نشان میدهند. این گروهها اصل را همان باطن دین میدانند که هر کس با رسیدن و نایل شدن به آن میتواند از قشر و پوسته دین یعنی آداب و مناسک دست بردارد.
آموزه های شیعه و تفکر گنوسی
امامت:
از خصوصیات گروههای با تفکر گنوسی، باور به وجود انسانی در دنیا با خصوصیات فوق بشری است که وظیفهاش هدایت و نجات انسانها از دنیای مادی است. از چنین فردی معمولا تحت عنوان انسان کیهانی یا آدم علیون یاد میشود. او در بردارنده همه مخلوقات بوده و همه هستی تجلی و ظهور او به حساب میآید. تمام سفیروتها (ده صفت یا نیروی الهی که خداوند بوسیله آنها ظاهر میگردد ) که قدرتهای الهیاند، در وجود او متجلی میشوند و هر یک از آنها براساس کارکردی که دارند، همچون عضوی از اعضای او بحساب میآیند. او به واسطۀ حقیقت روحانی وجودش که شبیه خداوند خلق شده است و مستجمع کیفیّات الوهیست، بر عوالم غیر مادی و ارواح آدمیان احاطه دارد و بر همۀ عوالم و عناصر مادی حاکم است. تسرّی الوهیت نیز بواسطه او انجام میشود و بواسطه او خداوند مورد درک قرار میگیرد.
اسلام شناسان غربی با تناظر برقرار کردن میان این آموزه و امامت در شیعه، امامت و به تبع آن مهدویت را متاثر از تفکر گنوسی دانسته اند. آنها به احادیثی هم در این حوزه اشاره و به زعم خود آنها را تولید شده در این فضا فکری دانسته اند. مانند: قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ خَلَقَنَا فَأَحْسَنَ خَلْقَنَا وَ صَوَّرَنَا فَأَحْسَنَ صُوَرَنَا وَ جَعَلَنَا عَیْنَهُ فِی عِبَادِهِ وَ لِسَانَهُ النَّاطِقَ فِی خَلْقِهِ وَ یَدَهُ الْمَبْسُوطَهَ عَلَى عِبَادِهِ بِالرَّأْفَهِ وَ الرَّحْمَهِ وَ وَجْهَهُ الَّذِی یُؤْتَى مِنْهُ وَ بَابَهُ الَّذِی یَدُلُّ عَلَیْهِ وَ خَزَائِنَهُ فِی سَمَائِهِ وَ أَرْضِهِ بِنَا أَثْمَرَتِ الْأَشْجَارُ وَ أَیْنَعَتِ الثِّمَارُ وَ جَرَتِ الْأَنْهَارُ وَ بِنَا نَزَلَ غَیْثُ السَّمَاءِ وَ نَبَتَ عُشْبُ الْأَرْضِ بِعِبَادَتِنَا عُبِدَ اللَّهُ لَوْ لَا نَحْنُ مَا عُبِدَ اللَّه. (صدوق، التوحید، ص۱۵۱-۱۵۲)
آفرینش نخستین و خلقت نوری:
یکی دیگر از عقایدی که ادعا شده تحت تاثیر تفکر گنوسی و اندیشه های پیرامونی آن نظیر فلسفه نوافلاطونی وارد دنیای اسلام و به تبع آن دنیای شیعه شده است، آفرینش نخستین پیامبر و خلقت نوری پیامبر و امام است. از آنجا که این آموزه تا اندازهای با اندیشه های موجود در این فلسفه نوافلاطونی و بخصوص نظریه فیض نزدیک است، از این رو آن را متاثر از فلسفه نوافلاطونی و گنوسی دانسته اند.
بررسی انتقادی
نقد تاریخی:
مهمترین سوالی که در اینجا می توان طرح کرد آن است که اصلا تفکری با خط سیر تاریخی مشخص و با اندیشه مدون در طول تاریخ تحت عنوان تفکر گنوسی یا مکتب گنوسی می توان سراغ گرفت؟
در ابتدا لازم است میان باطنگرایی و تفسیر خاصی که تحت عنوان تفکر گنوسی ممکن است از آن ارائه شود، تفکیک کرد. در طول تاریخ بشر، دو گرایش همواره بصورت خدادادی در نهاد انسانها وجود داشته است: گرایش به امور ظاهری و گرایش به امور باطنی و معنوی. بر این اساس نیز دو گونه از معرفت قابل ردیابی است: معرفت ظاهری و معرفت باطنی. بنابراین اصل این مسأله که در منظومه فکری و عقیدتی بشر معرفت باطنی داریم شکی نیست، اما اینکه آیا این معرفت باطنی را به ریشههای یک آیین بازگردانیم و با یافتن چارچوب مشخص و مدون، نام مکتب گنوسی را بر آن بگذاریم، حقیقتا دور از ذهن و برخلاف شواهد تاریخی است.
در مورد تفکر گنوسی ترسیم یک سیر تاریخی مشخص برای این مکتب، بسیار مشکل و بعید بنظر میرسد. بطور دقیق مشخص نیست که این تفکر در چه زمانی شکل گرفته است و آنچه بعنوان منشأ شکل گیری آن بیان میشود، چه مقدار از سندیت برخوردار است.
لازمه یک مکتب فکری-عقیدتی انسجام درونی میان عقاید، آیینها و آموزههای آن است که نشان دهنده قوام و همگرایی درونی آن تفکر است. هر چقدر میزان این انسجام بیشتر باشد، با مکتبی گیراتر و همگنتر روبرو خواهیم بود. این اصل کلی و مهم اما در مکتب گنوسی با مشکلاتی جدی روبرو است؛ چرا که در حوزه مکتب گنوسی ما شاهد عقایدی بعضا متناقض از گروههای مختلف منتسب به این جریان فکری هستیم و لذا این تفکر فاقد یک انسجام درونی در حوزه عقاید و آموزه ها است.
به علاوه و با فرض پذیرش این تفکر، باید به این نقد اساسی اشاره نمود که اصولا منابعی که توسط اسلام شناسان غربی مورد اشتناد قرار گرفته مربوط به گروههای مختلف غالی است. با آنکه ملل و نحل نویسان این غالیان را شیعه دانستهاند اما این گروهها در طول تاریخ شیعه مورد طرد و رد و لعن امامان شیعه، اصحاب ایشان و علمای شیعه بوده اند و هیچگاه توسط بدنه اصلی شیعه در میان شیعیان رسمیت نیافتند و حتی به شرک و کفر هم لقب یافتند.
نقد کلامی:
بر فرض پذیرش مکتبی به عنوان مکتب گنوسی و یا تفکر گنوسی در طول تاریخ، باید اذعان کرد که عقاید شیعه با اندیشههای گنوسی با وجود شباهت ابتدایی، به اندازهای با یکدیگر متفاوت است که نمی توان آموزه های شیعه را تطور یافته عقاید گنوسی دانست.
از نگاه بعضی از مکاتب و ادیان ذکر شده، انسان کامل شخصیتی حقیقی نیست. او حقیقتی معنوی است که همه انسانها به تفاوت درجه و جایگاه خود، از آن بهرهمندند.
این دیدگاه دقیقا در نقطه مقابل نظر شیعه درباره امام خود است. از نقطه نظر شیعه امام شخصیتی حقیقی است که در همه زمانها و اطوار در جهان مادی حضور دارد و اگر لحظهای این حضور و ارتباط قطع شود، آسمان و زمین به هم خواهد ریخت.
انسان کامل در مکاتب و ادیان دیگر فردی در حال تکامل است. به عبارت دیگر او انسانی در مسیر شدن است که تمام کمالات و صفات الهی را بصورت بالقوه در درون خود دارد. او با پایبندی به اصول شریعت و رعایت دستورات اخلاقی و پشت سر گذاشتن ریاضتهای نفسانی، به تدریج به جایگاه انسان کامل ارتقاء مییابد و واجد خصوصیاتی میشود که در قسمت قبل ذکر کردیم.
اما از نظر شیعه فلسفه وجودی امام، نقل و حفظ دین اسلام و تبیین صحیح معارف دینی است و از این رو لازم است امام برای انجام بهتر وظایف خویش، دارای ملکه ترک گناه و معصیت، علم لدنّی و خدادادی و ولایت از جانب خداوند باشد.
فرآیند خلقت در نگاه شیعه و مکتب نوافلاطونی متفاوت از یکدیگر است. در نگاه فلسفه نوافلاطونی گرچه جهان از واحد به وجود آمده، اما او آن را خلق نکردهاست. جهان، فیض و صدوری از واحد است؛ یک لبریزی غیرقابل اجتناب از قدرت نامتناهی یا فعلیتش. اما فرآیند خلقت در تفکر شیعه با نگرش نوافلاطونی تفاوت کاملی دارد. براساس آیات و روایات، فرآیند خلقت به نحو خلق از عدم و به صورتی کاملا مختارانه از خداوند سر میزند.
فلوطین فرآیند خلقت را براساس وحدت وجود توضیح میدهد. او حقیقت را واحد میداند و احدیت را اصل و منشأ کل وجود میشمارد. موجودات را جمیعاً تراوش و فیضانی از مبدأ نخستین و مصدر کل میانگارد و غایت وجود را هم بازگشت به سوی همان مبدأ میپندارد. برخلاف رویکرد وحدت وجودی فلسفه نوافلاطونی در امر خلقت، آیات قرآن و احادیث شیعه روندی کاملا متفاوت را در پیش گرفتهاند. از نگاه قرآن و روایات هر گونه عینیت و بلکه شباهت و سنخیت میان خداوند و مخلوقات و نیز صدور اشیاء از ذات خداوند و یا تجلی ذات خداوند در قالب مخلوقات مردود است و او از همه این توصیفات منزه است
میتوان گفت که در تمام ادیان و مکاتب و حتی فرهنگهای کهن، ردپایی از موعود و منجی را میتوان یافت. در تمامی این مکاتب عنصری مشترک به چشم میخورد: منجی در آخرالزمان ظهور میکند؛ زمانی که دنیا سرشار از ظلم و تباهی شده او ظهور کرده و عالم را پر از عدل و داد مینماید.
با آنکه موعودگرایی نقطه مشترک بسیاری از ادیان، مکاتب و فرهنگها با اسلام و شیعه است، اما این آموزه در دنیای اسلام و جهان تشیع به اندازهای پربسامد و برجسته است که تأثیرپذیری شیعه را از مکاتب گذشته بسیار کمرنگ میکند. به عبارت دیگر با آنکه موعودگرایی فصل مشترک و نقطه تلاقی بسیاری از فرهنگها و ادیان گذشته است، اما در اکثر موارد این آموزه به شکل کاملا ابتدایی خود بیان شده و از این مرحله تجاوز نکردهاست: اینکه موعودی در هنگام سختی و مرارت قومی ظهور خواهد کرد و آنها را بر همه جهان برتری خواهد داد.