سیدیحیی یثربی عنوان کرد:
پایان دوران انحصاری فلسفه/ فلسفه اسلامی نداریم!
استاد بازنشسته فلسفه دانشگاه علامه طباطبایی و صاحب تفسیر روز میگوید: امروز دیگر فلسفه در انحصار عدهای نیست، باید به صحن مجلس بیاید و اصطلاح فلسفه اسلامی محصول کسانی است که آن را امری در انحصار خود میدانند.
سید یحیی یثربی استاد بازنشسته فلسفه اسلامی دانشگاه علامه طباطبائی است. او آثاری در فلسفه اسلامی و عرفان دارد. یثربی چند سالی است که به نقد میراث اسلامی و ایرانی پرداخته است. او هم روشنفکران دینی را نقد میکند و هم عرفان و فلسفه را اما به رغم این رویکرد او مکتب تفکیکی هم نیست. از میان آثار او میتوان برایند دعوت به شک، تفکر و آزادی را دید. خوانش یثربی از فلسفه از وضع ایران و جهان اسلام در جهان حاضر جدا نیست. او معتقد است فلسفه یعنی فهم و فهم امری همگانی است. این مفسر قرآن فلسفه را به دموکراسی تشبیه میکند، ناقد خوانش مقلدانه سنت اسلامی اعم از اینسینا و ملاصدراست و راهی که میخواند دعوت همگان به پرسیدن است. هرچند با عرفان میانه ندارد و به رغم ناخوشبینیاش به سیر انفس، آن را نفی نمیکند. در ادامه مشروح بخش اول گفتوگوی تفصیلی با یثربی را در زمینه فلسفه میخوانید:
*یکی از سرمایههای میراث اسلامی فلسفه است و ایران نقش مهمی در حکمت اسلامی در بعد فلسفی و عرفانی داشته است. به عنوان سوال اول میخواهیم تعریفی از فلسفه داشته باشید. هدف فلسفه چیست و به لحاظ نظری و علمی به چه چیزی باید منجر شود؟
«فلسفه» مساوی با فهم است و نخستین باری که در یونان باستان این کلمه فیلسوف را به کار بردند به معنای «دوستدار دانایی» بود، یعنی کسی که عاشق است تا بداند، پس فلسفه مساوی با فهم است، اما فهم چه چیزی؟ فهم خودمان، پیرامونمان و جهانی که در آن زندگی میکنیم. از آنجا که دوران گذشته دورانی بود که انسانها شرایط خیلی سادهتری داشتند، سواد کم بود و تعداد انگشتشماری با سواد بودند، دانایی در انحصار عده خاصی بود و در هر جامعهای عالم بسیار کم داشتیم و تعداد معدودی از افراد به نام عالم خوانده میشدند. بقیه مردم در روزگار گذشته عوام بودند، از این رو فلسفه برای عدهای مانند شغل و حرفه شد. برای مثال ارسطو فیلسوف است به این معنا گرفته شد که ارسطو در صنف خاصی است. در حقیقت این طور نبود و ارسطو نیز انسانی بود که تلاش کرد پیرامون خود را بفهمد و مهم آن است که انسان تلاش این فهم را داشته باشد، اینکه چقدر بفهمد در اختیار خودش نیست و ممکن است کم و یا زیاد بفهمد.
وقتی وضع بشر مقداری توسعه پیدا کرد، وضعیت فرق کرد. در دوران جدید اروپا، مقداری اعتماد به نفس انسان بالا رفت. دکارت فهم را حق همه مردم میداند و میگوید عقل میان مردم برابر تقسیم شده است و ارسطو، محمود، حسن و پرویز هم میتوانند بفهمند و فهم در انحصار کسی نیست، از این رو در اروپای جدید کسانی مانند ولتر و دوستانش تلاش کردند فلسفه را به میان توده ببرند و آن را از چیزی که در انحصار چهار نفر آدم معروف به فیلسوف است، خارج کنند. اصحاب دایرهالمعارف در اروپا تلاش کردند که فلسفه را همگانی کنند، الان هم در کشورهای غربی جوی درست شده است که فلسفه را از دورههای کودکی به بچه درس میدهند. امروزه به کودکان نظریههای عجیب غریب فلسفی مانند مونادِ لایبنیتس یا اصالت و جود و … نمیدهند بلکه تلاش میکنند به او یاد دهند تا هر چیزی را خود بفهمد و بپذیرد و دلیلش را بداند. دیگر این طور نیست که بچه یک عمر در ردیف دوم بنشیند و نپرسد چرا؟ کودک باید پرسش را در هیچ چیزی فراموش نکند و دلیل هر چیزی را بپرسد و باید جوابی بگیرد که چرا حتی در ردیف دوم نشسته است و نه اول و این به خاطر حروف الفبا، قد، نمره یا چه چیز دیگری است. به هر حال کودک نباید سرش را زیر بیاندازد و هر چیزی را به راحتی بپذیرد.
مردم یک عمر عروسی میروند و شیرینی میخورند و رسوماتی را انجام میدهند، اما فلسفه اینجا میخواهد به مردم باید دهد که در خصوص ازدواج بپرسند که چرا ازدواج میکنند و شرایط ازدواج چیست و چرا ازدواجها امروزه به طلاق منجر میشود. در گذشته باسواد ما کم بود، در علوم دینی افرادی مانند علامه حلی و در فلسفه افرادی مانند ملاصدرا مطرح بودند، اما امروز روزگاری نیست که بگوییم در این کشور تنها فردی به نام حسن میفهمد و در این دنیای امروز تنها راسل میفهمد. همه حق فهم دارند و اینکه هر کس چقدر میفهمد دیگر مهم نیست.
ما امروز میدانیم که فهم ارسطو از جهان بسیط و ساده بوده به طوری که اگر امروز ارسطو را زنده کننده و بیاورند و در کلاس دوم راهنمایی بنشانند، هیچ سوالی را نمیتواند جواب دهد و یا همه به جوابهایی که میدهد، میخندند. معلم شیمی از ارسطو میپرسد چند عنصر داریم و او میگوید چهار عنصر، آب، آتش، خاک و باد؛ و اینها هیچ کدام جز عناصر نبوده و یا دیگر عناصر چهار تا نیستند. برداشت ارسطو از محیط اطرافش ساده بود، اما مهم این بود که میخواهد بفهمد. هدف فلسفه این است که بتواند قدرت تلاش برای فهم ایجاد کند، نه اینکه تضمین کند همه درست بفهمند.
فلسفه نیز مانند دموکراسی است. دموکراسی یعنی باور به اینکه مردم میفهمند و میتوانند تشخیص دهند، هر چند مردم اشتباه میکنند و دموکراسی همواره همراه با اشتباه و خطاست چه در آمریکا و چه در ایران. مهم این است که در دموکراسی همه میتوانند بفهمند و ارزیابی کنند و رییس جمهور را مورد ارزیابی قرار دهند. رای ندادن به فردی یعنی نمره منفی دادن و رای دادن به یک حزب یعنی نمره مثبت دادن.
بنابراین زمانی فلسفه چیزی افسانهای بود که الان نباید آن حالت را داشته باشد، ولی ما و مدرسان ما که متاسفانه باید گریزی هم به آن بزنم، طور دیگری عمل میکنند. کسانی که در این جامعه به فیلسوف مشهورند، طوری فلسفه را مطرح میکنند که همان حالت قدیمیاش را دارد، برای مثال تشکیک در وجود؛ اگر به عمق این اصطلاح بروید، طرف خودش هم چیزی از آن نمیفهمد، اینها عرفان هستند و با عقل و فهم نمیتوان چیزی از آن فهمید. بنابراین این چنین فهم و اصطلاحاتی مخصوص یک نفر میشود و حتی برخی از اساتید ما میگویند که ما خودمان هم چیزی از آن نمیفهمیم و تنها ملاصدرا آن را فهمیده است. فلسفه متعلق به این زمان است و ما باید آن را به صحن مجلس آورده و به عموم عرضه کنیم تا آنها بتوانند دنیا را بفهمند و فلسفه حالت ویژهای نیست. فلسفه چیزی است که حق همه هست تا فکر کنند و بتوانند بفهمند.
*چه تفاوتی میان فلسفهها وجود دارد. تفاوت میان فلسفههایی که شما میگویید معنای بسیطی دارد از چه چیزی ناشی میشود، ما امروز از فلسفه اسلامی، مسیحی، غرب و … صحبت به میان میآوریم؟
این سوال بسیار مهمی است. آیا شما الان میگویید ریاضیات اسلامی، جدول ضرب چینی و …؟ اینجا چینی، اسلامی و … فرقی ندارد. در ترکیب آب و خاک و تحلیل افتادن انسان از بلندی فرقی بین اسلامی، مسیحی و … وجود ندارد. اینها فهم همگانی شده و درستی از جهان است و همه میتوانند بفهمند.
وقتی ما فلسفه را سنتی نگاه داریم و چیزی شود که تنها یک عدهای بفهمند، فلسفه اسلامی به وجود میآید که تنها عدهای در اینجا وجود داشته باشند که آن را بفهمند. برخی فلسفه را به زبان چینی بیان میکنند که میشود فلسفه چینی و … . فلسفه از قضا در همین فلسفه اسلامی، به اسلام ربطی ندارد. ما اسلام را با این چیزها کوچک نکنیم، همانطور که به فیزیک اسلامی نمیگوییم به فلسفه هم اسلامی نگوییم. خود فیلسوفان اسلامی نیز از اصطلاح فلسفه اسلامی استفاده نمیکردند. در خود آثار ابنسینا، ابن رشد و … کسی فلسفه اسلامی نگفته است. ۷۰ الی ۸۰ سال پیش وقتی فلسفه تدریس شد، نامش را غرب گذاشتند و ماندند به فلسفه خودمان چه بگویند. اول یک عده پیشنهاد کردند بگوییم فلسفه شرقی که دیدند با فلسفه چینی خلط میشود و نام اسلامی به آن گذاشتند که فلسفهای است که در جهان اسلام مطرح شده است و نه اینکه فلسفهای باشد که از اسلام گرفته شده باشد.
بسیاری از علمای طراز اول مسلمانان با فلسفه مخالف هستند، اما جغرافیایی، منطقهای و مذهبی شدن فلسفه ناشی از آن است که ما هنوز فلسفه را مساوی با فهم نمیگیریم. فیزیک را مساوی با فهم میگیریم و دیگر شرق و غرب نداریم، اما فلسفه چیزی مانند طلسم و این جور چیزهاست و فکر میکنیم فلسفه یونان مدعیانی در یونان و چین و … داشته اما فلسفه متعلق به همه است. چینی چنین فهمیده و یونانی چنان، هر کس طوری فهمیده و بیان کرده است. اینها فهمهای متفاوتی هستند، اما فهم تضمین ندارد که درست باشد و هر کس طوری فهمیده و بیان کرده باشد و تضمینی نیست که فلسفهای درست باشد برای مثال اصالت وجود را ملاصدرا فهمیده و پذیرفته و من آن را چیزی افسانهای میبینیم، این فهم است و تضمین نیست که درست باشد و مهم این است که تلاش برای فهم صورت گیرد.
ما این نقص را داریم که فکر میکنیم چون ملاصدرا تلاش کرده است تا بفهمد کفایت میکند و بس است و تاریخمان را به امروز میآوریم و با آن زندگی کرده و میفهمیم، اما غرب این طور نیست و استاد را به شاگرد تحویل نمیدهد و شاگرد حرف خود را میزند. شاگرد نیوتن را تثبیت نمیکند و فهم را به عهده شاگرد میسپارند که قبول کند و یا خیر. در فلسفه میگوییم ملاصدرا گفته است و قبول میکنیم؛ چه ملاصدرایی؟ باید ببینیم که این حرف درست است و یا خیر. ملاصدرا گفته است ۹ فلک داریم، اما آیا داریم؟
باید اضافه کنم قوای بشر ثابت نیست. در فلسفه اسلامی نیز قیدی است که به قدر طاقت بشر، فهم همیشه وابسته به توانایی انسان است و توانایی بشر امروزه با ابزار تقویت میشود. در زمان ارسطو میکروسکوپ و تلکسوپ نبود و از این رو آنها جهان را همین طور میدیدند و از جهان ذرات و کهکشانها خبر نداشتند، ولی امروز به قدرت ابزار خبر دارند. اطلاعرسانی هم توانایی فهم را تقویت میکند، من امروز بسیاری از چیزها را به این واسطه میدانم. وقتی فیزیکدانان میگویند واقعیت چنین است، من باید روی آن حساب کنم. پس فلسفه فهم عموم است و ما باید این فهم را از امور در دسترس شروع کنیم.
یک دانشجوی فلسفه باید اول بتواند تا حدودی فیزیک، شیمی و ریاضیات بفهمد و بعدا به تدریج سوالات بنیادی مطرح کند که ارزش، معنویت، جهان، خدا، روح، جسم و … چیست، متاسفانه ما فهم را از پایین شروع نمیکنیم و از بالا شروع کرده و دانشجوی فلسفه را از آن بالا و هفت آسمان و عالم مثل و مجردات آویزان میکنیم و فلسفه چیزی عجیب و غریب میشود. در فلسفه خودمان که میگوییم اسلامی، یک نفر که تفکر فلسفی میکند باید به هیچ چیزی متعهد نباشد و بر آن نباشد که از اول ثابت کند آب عنصر است، باید بروید و بررسی کنید که عنصر است یا نه، یا از اول ثابت کند خدا هست و یا نه و باید ببینید که خدا ثابت میشود و یا نه.
*جملهای مشهور است که میگوید عرفا میخواهند از راه دل به حقیقت برسند و فلاسفه از راه عقلی خدا را اثبات کنند، آیا این گزاره درست است و یا فلسفه را در عقل خلاصه میکند تا خدا را اثبات کند؟
این دعوا و بحث مربوط به دورههای خیلی باستان زندگی انسان است. انسان میدید که با چشمش جهان را میفهمد و با عقلش هم که این آب جاری است و خاک جاری نیست. اما همین انسان میدانست که خیلی از چیزها نمیفهمد، همان طور که شما الان میدانید برخی از چیزها را میدانید و خیلی از چیزها را نمیدانید. شما نمیدانیدهایتان را سعی میکنید از جایی به دست بیاورید. یکی پیدا میشود و میگوید من با فالبینی آینده شما را پیشبینی کنم. شما به سراغ او میروید و باید در این منابع دقیق شد.
من به عنوان یک معلم میگویم که در این مملکت ما بازار مناسبی برای خرافات باز کردهایم که یکی از عاملهایش این است که مشکلات زندگی مردم وجود دارد و آنها میبینند که از راه درست حل نمیشود و به سراغ این و آن میروند. مردم باید از راه درست مرفه شوند و باید به داد مردم رسید و اطلاعرسانی شود و مردم اینقدر سراغ کسانی نروند که مردم را دست انداختهاند و این کار جنایت است، اگر یک نفر سرطان گرفته باشد و دکترها جوابش کردهاند و یک نفر حقهباز پیدا شود که بگوید مبلغی به من بدهید تا من درمان کنم، این اخاذی از خانواده گرفتار است. در خصوص دکان دعوانویس، طالعبین، انرژیدرمانی، کیهانی و … باید اطلاعرسانی کرد. اینها کار خود را میکنند و مستحق زندان در این شرایط هم نیستند اما باید به مردم هوشیاری بدهیم که مردم سواری ندهند.
در گذشته عدهای پیدا شدند که گفتند شما چشم، گوش، عقل و هوش دارید ولی جهان خیلی عمیقتر از اینهاست که بتوانید آن را ببینید، اینها تنها ظاهر را میبینند، جهان باطنی دارد که این ظاهر در برابر آن مانند قطره در برابر دریاست. این مجاز است اما آن حقیقت است اگر شما بخواهید آن حقیقت را ببینید، باید ریاضت بکشید و برنامه ریاضتی داشته باشید. مرکز این نگاه هندوستان است و در کشورهای دیگر هم بوده است اما معلوم نیست که از آنجا نگرفته باشند یا نه. این رویه هنوز هم ادامه دارد. من ۳۰ سال اسیر این مبحث بودم و نتیجهای نگرفتهام، شاید نتیجهای داشته باشد اما آنقدر روشن نیست که بتوان آن را به حساب آورد.
بیایید عقلانیت را جدی بگیریم، نه این رویکردهای مبهم را. تجربه تاریخی ما هم همین است. ابنسینا با فهم خود چیزی نوشته است او با ابوسعید ابیالخیر دیدار میکند و از او میپرسند ابنسینا را چطور دیدی که میگوید هر چه او میداند ما میبینیم و هر چه ما میبینیم او میداند، الان ما میدانیم در دانستههای ابن سینا هزاران اشتباه وجود دارد، باید به ابوسعید گفت تو که میدیدی چرا اشتباه کردهای! اینها اکثرا ادعاست و نباید دنبالش رفت، اما من نفیاش نمیکنم و الان اگر پسر من بگوید میخواهم به سراغ عرفان رفته و از راه دل به حقیقت برسم، من اجازه میدهم اما امیدوار نیستم نهایتا او به چیزی برسد. آنچه مسلم است این است که عدهای از او سواستفاده میکنند و در برابر عدهای باید مانند مرده در دست مرده شور باشد و باقیاش به خدا مانده است تا به کجا برسد.