اکبر ثبوت در گفتوگو با ایکنا:
تحلیلی بر فراز و فرودهای فلسفه اسلامی/گشایشِ فرهنگی با استفاده از میراث گذشته همراه با تفکر آزاد محقق میشود
گروه اندیشه ــ اکبر ثبوت ضمن گفت و گویی در زمینه فلسفه به فراز و فرودهای این حوزه اشاره و توضیح داد که: مبنای فلسفه بر آزاد فکر کردن است نه تقلید، هر که میخواهد فلسفه تقلیدی داشته باشد در حقیقت فلسفه را نشناخته است. زمانی که بتوانیم از تقلید و توقف بر روی میراث فلسفی گذشته دست برداریم و در کنار استفاده از آن میراث به تفکر آزاد بپردازیم میتوانیم رشد کنیم در غیر اینصورت نتیجه تقلید صرف جز انحطاط نخواهد بود.
به گزارش ایکنا؛ اکبر ثبوت(متولد دی ماه ۱۳۲۴)، یکی از پژوهشگران برجسته حوزه دین، تاریخ معاصر، ادبیات، فلسفه و عرفان است که سالها از محضر بزرگان حوزه و دانشگاه علم آموخته و از لذت مصاحبت و خوشهچینی از خرمن دانش شخصیتهای کم نظیری چون علامه شیخ آقابزرگ تهرانی و علامه شعرایی بهره برده و پژوهشهای ارزشمند بسیاری را در زمینههای جنبشهای اجتماعی و فکری گذشته، پیوندهای فرهنگی ایران و شبه قاره، حافظ شناسی، صدراشناسی، تاریخ موسیقی، دفاع از معتقدات و فرهنگ شیعه، بررسی احوال و آثار عرفایی چون حسن بصری و حارث محاسبی و روزبهان بقلی، شرح حال و بررسی آثار و آرای استادانش (علامه شعرایی محمدتقی آملی، مهدی الهی قمشهای، محمود شهابی، مرتضی مطهری و ...)، مسائل حقوقی و سیاسی و اجتماعی به سرانجام رسانده است.
همانطور که اشاره شد یکی از دلمشغولیهای وی فلسفه است که از آن به عنوان مادر علوم نام میبرند و در این عرصه نیز اندیشمندان بزرگی در غرب و شرق عالم بدان پرداخته اند. فلسفه در عصر کنونی به نظر میرسد از اهمیت بیشتری برخوردار شده و بسیاری از تحولات را رقم زده است.
به همین مناسبت و به منظور آشنایی بیشتر با فلسفه، فلسفه اسلامی، تاریخ فلسفه، علل انحطاط آن و مسائلی از این دست با اکبر ثبوت گفتوگوی مفصل و صمیانهای داشتیم که مشروح آن از نظر میگذرد؛
ایکنا؛ آقای ثبوت، ضمن تشکر از فرصتی که در اختیار ما قرار دادید بحث را از اینجا آغاز میکنیم که به نظر شما برخورد ما به عنوان ایرانی، شیعی مذهب، مسلمان و شرقی با آنچه که اسم آن فلسفه اسلامی است و با آثار فیلسوفان مسلمان و مکاتب آنها چگونه باید باشد؟
دو برخورد افراطی و تفریطی در این مورد وجود دارد و ما نقاط ضعف هر دو را نشان میدهیم و برخورد صحیح را که به نظر خودمان معقول است توضیح میدهیم. برخی از کسانی که چشم به آن طرف دنیا دوخته اند، در فرهنگ خودی و در فلسفه ایرانی و اسلامی و در آثار و آراء فیلسوفان مسلمان و ایرانی جز حرفهای باطل و بی سر و ته چیزی نمیبینند و معتقدند که باید اینها را دور ریخت و باید به سراغ فلسفه جدید و آثار فیلسوفان اروپا رفت و حکمت، معرفت، فلسفه و منطق را در آثار آنها جستوجو کرد که این یک نحوه برخورد است.
برخورد دیگر، برخوردی است از نقطه مقابل و کاملا مخالف، و برخورد کسانی است که خیال میکنند فلسفه و تفکر فلسفی صحیح، فقط و فقط همان است که در آثار و آراء فیلسوفان گذشته ما عرضه شده است و آنها هستند که هر آنچه باید گفته شود را گفتهاند و دیگر جایی برای این که کس دیگری حرفی بزند نگذاشتهاند. به این ترتیب در نظر آنها فلسفه جدید و فیلسوفان جدید و آنچه که به عنوان آثار و آراء حکمای اروپا مطرح است، باطل است.
در نظر ما این دو برخورد که دو برخورد غالب است، هر دو نادرست است، یعنی از یک سو اگر کسی تصور کند که فلسفه و تفکر فلسفی به ملاصدرا ختم شده و او حرفی زده که حرف آخر است و حرف دیگری وجود ندارد، این خیلی احمقانه است.
شما بروید و ببینید آنچه که اسم آن را فلسفه اسلامی میگذارند چگونه تکون یافته است، بلا شک مسلمانان در قرنهای اولیه درهای ورود فرهنگهای دیگر را به روی خود باز کردند و از همه جای دنیا هر کتاب و اثری از آثار یونانیان، آثار ایرانیها که به زبان پهلوی بود، آثار سریانیها، هندی ها، اسکندرانیان، معارف یهود، معارف صابئین و خلاصه کتب مختلف در باب حکمت، طب، افسانه، فلسفه، ریاضی، هیئت و ...، را گرفتند و ترجمه کردند و در معرض مطالعه دانشجویان و دانشپژوهان قرار دادند.
یعنی یک محیط کاملا آزاد برای برخورد اندیشههای مختلف فراهم کردند تا بدانند که تا آن مرحله از تاریخ، در تاریخ تفکر بشری چه گذشته است، حتی یکی دو قرن عنوان قرن ترجمه به خود گرفت و بگیر و ببندی هم برای این که کسی کتابی را بخواند و ترجمه یا منتشر کند. یا نبود یا بسیار کم بود.
وقتی مسلمانان توانستند محصول قرنها تفکر بشری را که در گوشه و کنار دنیا منتشر بود بگیرند و این را هضم کنند، آمادگی یافتند برای این که خودشان آثار تازهای را در تکمیل آنچه دیگران گفته بودند بیاورند، یعنی اگر مسلمانان میخواستند بدون توجه به آنچه که تا آن تاریخ، در عرصه فرهنگ، تحقیق و عرضه شده بود، (یعنی از صفر) شروع کنند، بعد از هزار سال میرسیدند به آنجایی که دیگران قبلا رسیده بودند.
بنابراین آمدند گفتند، آنها کارشان را کردهاند و ما بر فراز بناهای آنها بناهای تازه ای میسازیم و همین کار را نیز کردند و در نتیجه باز کردن درِ ورودی به روی فرهنگهای مختلف و هضم کردن آنچه در فرهنگهای مختلف بود، و با به کار انداختن قوه ابتکار و خلاقیت، مسلمانان توانستند یک فرهنگ پیشرفته در عرصه های مختلف از جمله فلسفه عرضه کنند.
شما وقتی به تاریخ تمدن و فرهنگ مراجعه میکنید، میبینید دوره طلایی این فرهنگ و تمدن و اوج آن از قرن سوم شروع میشود و تا بخشی از قرن پنجم ادامه پیدا میکند و بزرگترین مغزهای تاریخ اسلام در همین مرحله است که ظهور میکنند.
یعنی اگر فارابی است، متعلق به همین مرحله است، ابن سینا، محمد بن زکریا و ابوریحان نیز همینطور، حالا اینها در عرصه علوم عقلی و علوم پایه مطرح هستند، وقتی سراغ علوم دینی هم بروید میبینید بزرگترین علمای دینی نیز متعلق به همین مرحله هستند، یعنی شیخ مفید، شیخ صدوق، شیخ طوسی و سید مرتضی از شیعه متعلق به این مرحله هستند و از فرقه معتزله نیز قاضی عبدالجبار معتزلی که یکی از بزرگترین علمای آنان محسوب میشود متعلق به این مرحله است. سراغ اشاعره هم برویم میبینیم ابوالحسن اشعری که پایهگذار مکتب اشعری است نیز متعلق به این مرحله است.
مسلمانان در آن قرنها، اولا بنیاد کارشان بر تعقل بود و ثانیا دروازهها را برای ورود اندیشههای مختلف از سراسر دنیا باز کرده بودند و آثار حکیمان و فلاسفه و متفکران سراسر دنیا را میخواندند، نتیجه این شد که یک فرهنگ خیلی غنی و طلایی را توانستند پایهگذاری کنند و بالاترین و عظیمترین چهرههای علمی و فلسفی و حتی دینی را عرضه کردند.
اما متاسفانه آن شرایط دوام نیاورد، چرا دوام نیاورد؟ به این دلیل که شرایط سیاسی حاکم بر ایران دگرگون شد، به این معنا که ما در قرن سوم و چهارم، میبینیم که در ایران، در یک سو حکام سامانی حکومت میکنند و در یک سو حکام بویهای.
هر یک از این دو سلسله پیرو مذهبی بودند، سامانیان پیرو مذهب اهل سنت بودند، و بویهایها پیرو تشیع بودند ولی در عین حال، هر دو سلسله، آزادی فکر و مذهب را محترم میشمردند، یعنی سامانیان اگر سنی بودند، دشمن شیعه نبودند و در صدد اینکه با تشیع بجنگند و شیعه را سرکوب کنند نبودند.
تحلیلی بر فراز و فرودهای فلسفه اسلامی/گشایشِ فرهنگی با استفاده از میراث گذشته همراه با تفکر آزاد محقق میشود.
بویهایها نیز با این که شیعه و در مقام ترویج تشیع بودند و حتی صاحب ابن عباد که از وزرای آنها بود، از متکلمان و محدثان بزرگ شیعه محسوب میشود، و خود مجلس درس داشت، مع ذلک اینها نیز در مقام سرکوب سنیگری نبودند، بلکه در حکومتشان مقامات عالی را به اهل سنت یا به غیر مسلمانان میدادند از باب مثال همین صاحب بن عباد ، برای تصدی عالی ترین مقام قضایی، قاضی عبدالجبار را انتخاب کرده بود که شیعی نبود و منتقد تشیع هم محسوب میشد، یا عضد الدوله و برخی دیگر از پادشاهان بویه ای وزرایی از غیر مسلمانان داشتند.
آیا این کار آنها از روی اعتقادشان بود یا دلایل دیگری مانند اغراض سیاسی و ... برای این کار داشتند؟
تفکر آنها این بود که باید دید هر کاری از عهده چه کسی بیشتر و بهتر بر میآید، زبان حال عضد الدوله این بود که این وزیر اگرچه مسیحی است، ولی در عین حال بهتر میتواند از عهده این کار برآید ، یعنی اگر من مومن و شیعه هستم، و حرم امام علی(ع) را میسازم و عتبات مقدسه در عراق و مدینه را تعمیر میکنم و اهتمام زیادی در حمایت از شیخ مفید دارم، اما نباید آدم ضعیفی را صرفا به این دلیل که شیعه است به وزارت منصوب کنم و کسی را که غیر مسلمان است اما توانایی دارد، کنار بگذارم.
غرض این است که در دوران بویهای از یک سو، بنا بر ترویج تشیع است و از یک سو در عالم سیاست آنچه مطرح است همان است که به عنوان شایسته سالاری از آن نام میبریم، دوره سامانی نیز به همین ترتیب است، ولی هنگامی که غزنویها بر ایران مسلط شدند، از آن تاریخ، تعصب بود که بر ایران حاکم شد و با حاکمیت تعصب جلوی تفکر آزاد گرفته شد.
یعنی سلطان محمود غزنوی یک سنی ضد شیعی، بنیاد کار را بر روی سرکوب شیعه، سرکوب معتزله، سرکوب تفکر آزاد و سرکوب فلسفه گذاشت، بر همین «ری» که تهران الآن است وقتی مسلط شد عملکردش را از شعری که فرخی در مدح او سروده میتوان فهمید، میگوید «دار فرو بستی باری دویست/ گفتی کاین در خور خوی شماست»، دویست آدم متفکر و فهیم را به جرم این که از نظر اعتقادی با سلطان فاصله داشتند و شیعی یا معتزلی و ... بودند، همه را دار زد و کتابهایی را که در کتابخانه دیلمیان شیعی بود، به امر او سوزاندند، به این ترتیب دوران انحطاط فکری ما آغاز شد.
واکنش مردم آن عصر به این اتفاقات چه بوده است؟
مردم در برابر یک قوه قاهره جباره قرار گرفتند، یعنی در برابر هزاران نیروی نظامی که هر کسی بخواهد کوچکترین اعتراضی کند به سرنوشت آن دویست نفر دچار میشود و خیلیها نیز دچار شدند، بنابراین دستاورد یا محصول عملی سرکوب این است که روز به روز به جای این که جلو برویم به عقبتر میرویم. البته چنان نیست که شب بخوابیم و صبح بلند شویم و روزگار ابن سینا تبدیل شود به روزگاری که هیچ علمی نیست، بلکه این انحطاط یک امر تدریجی است.
اینکه این انحطاط در دوره ما نیز وجود دارد علتش چیست، آیا از ناحیه حاکمیت این انحطاط ادامهدار شده یا فلاسفه خودمان به این فکر نیستند که به این انحطاط پایان دهند و فرضا خوانش جدیدی از ملاصدرا ارائه کنند.
صحبت ما سر حاکمیت نیست، قانون کلی را میگوییم که بر کل عالم حاکم بوده و آن قانون این بوده و هست که هر کجای دنیا تفکر آزاد وجود داشته باشد و امکان تبادل تبدیل افکار مابین افراد آن جامعه در سطح گسترده وجود داشته باشد و امکان این که افراد آن جامعه بتوانند از با ثمرات فکری جوامع دیگر استفاده کنند، وجود داشته باشد، این جامعه از نظر فکری رو به پیشرفت است.
البته این نیز به صورت دفعی نیست و مسلمانان هم یک قرن را به عنوان ترجمه سَر کردند و در این یک قرن تقریبا آزادی فکری حاکم بوده و در قرن بعدی که به دنبال آن آمد، ثمرات این ماجرا آشکار شد ، بنابراین ما با یک قاعده کلی مواجه هستیم.
نمونه دیگر: شما یک مقایسه کنید مابین یونان دوره هخامنشی و ادوار بعد، با ایرانی که ما داشتهایم در همان اعصار، یا به تعبیری دیگر مابین یونانی که مثلا سه هزار سال قبل بوده با ایران سه هزار سال قبل، وقتی بروید سراغ یونان دو هزار و پانصد سال قبل میبینید از نظر وسعت به نسبت ایران چیزی نیست، نقشه ایران و یونان آن روز را نگاه کنید که ایران تا مصر و چین رفته است و باز همینطور بخش هایی از کشورهای عربی را دارد و اصلا وسعت یونان با و ایران قابل مقایسه نیست.
از نظر قدرت حکومت هم، شاید بشود گفت تنها حاکمی که در یونان برخاست و توانست اقتداری در عالم نشان دهد ، اسکندر بود و مجموع دوران اسکندر و جانشینان او نیز حدودا ۵۰ سال بوده است، در مقابل به اقتدار پادشاهان ایران در آن ادوار نگاه کنید، میبینید که چه خبر بوده است، بخشهای عظیمی از کل دنیا در قلمرو حکومت ما بوده و پادشاهان بزرگی از جمله کوروش، داریوش و ... داشتهایم.
شما نقاط قوت چشمگیر ایران اعم از وسعت، جمعیت و اقتدار حکومتها را نگاه کنید و باز بیایید به سراغ یونان که به لحاظ وسعت و جمعیت، نسبت به ایران چیزی نبوده و به لحاظ حکومت نیز فقط اسکندر است، اما در عین حال وقتی به تاریخ یونان آن اعصار نگاه میکنید، میبینید که بزرگترین مغزهای بشر از آنجا برخاسته است که میتوان به افلاطون، فیثاغورس، اقلیدس، ذیمقراطیس، بقراط، ارسطو، سقراط، هرقلیطوس و ... اشاره کرد، آدم متحیر میماند که از یک سرزمین کوچک چقدر ممکن است مغزهای عظیم برخیزد، اما وقتی ایران را نگاه میکنیم میبینیم خبری نیست.
در ایران اگر کل تاریخ قبل از اسلام را نگاه کنیم، بی اغراق پنج نفر نداریم که از نظر نقشی که در پیشرفت تفکر بشر داشتند با آنها که در یونان بودند قابل مقایسه باشند، کسانی مثل مزدک و مانی و ...، بودهاند اما از اینها که بگذرید، چه کسانی هستند که در پیشبرد طب و فلسفه و ریاضی وهیئت و طبیعیات و ...، نقش داشته باشند؟
بعد بروید سراغ ایران بعد از اسلام، میبینید که یک دفعه در عرض دو سه قرن همین ایرانی که خبری به لحاظ فکری و فرهنگی در آن نبود، به یکباره بزرگترین نوابغ بشری مانند ابن سینا و ابوریحان و محمد بن زکریا از آن بر میخیزند. چرا اینطور است؟ متاسفانه نمینشینیم روی اینها فکر کنیم که آن انحطاط و این پیشرفت به چه علت بوده است.
در واقع با تغییر شرایط معجزه شده است زیرا قبل از اسلام، از یکسو شرایط سرسخت طبقاتی در ایران حاکم بوده که اجازه نمیداد علم و فرهنگ عمومی باشد و بنابراین اکثریت قریب به اتفاق مردم از دسترسی به مراحل اولیه سواد محروم بودند و طبیعی است که در آن جامعه ابن سینا و سقراط نمیتواند ظهور کند.
ادامه دارد ...
گفتوگو از مرتضی اوحدی